رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

دختر نازم امروز خسته ش شد

سلام عسل من .امروز  بالاخره مامان واسه چشمش رفت دکتر. بخودم قول داده بودم که بعد از تموم شدن کلاسام برم فکری به حال این چشمم کنم.از بس دکترای بوشهر نوبت نمیدن بعضیاشونم که رفتن سراغ تجارت دیگه قید اونا رو زدیم و رفتیم پی دکتر جدیدالاسمی که اونم نوبتش ٣-٤ ماهه گیر میاد . امروز صبح ساعت٤صبح بابایی بنده خدا از خواب ناز بیدار شد که بره واسه من نوبت بگیره .ساعت٧ برگشت خونه صبحانه خورد و رفت دنبال کارا.گفت١٢ دکتر میاد و باید اونجا باشیم.ما هم ١١:٣٠ آماده شدیم با بابایی رفتیم... ساعت شد ١٢:٣٠ و دکتر نیومد فهمیدیدم آقای دکتر عمل داشتن دیر تشریف میارن.بالاخره١ اومد.وشروع به ویزیت کرد.این وسط شما دیگه حسابی خسته ت شده بود و نق نق میکردی....
9 خرداد 1391

بدون عنوان

الان داشتم تو سایتای آشپزی میگشتم(نمیدونم چرا این چند روزه به آشپزی علاقه خاصی پیدا کردم )طرز تهیه حلوا رو دیدم از اونجاییکه آقای پدر(شوهر بنده)به حلوا علاقه دارن ترغیب شدم درست کنم الانم آماده روبه رومه.منتظرم از بیرون بیاد بخوره ببینم چی میگه (اگه گفت خوب نشده دیگه هیچی واسش درست نمیکنم)مسلما وظیفه شخصیشه که برای بار اول که از خودم ذوق در وکردم ازم تعریف کنه مگه نه؟؟؟؟ بعدا نوشت: خوشش اومد.گفت خیلی خوشمزه شده ! اون قسمت پایینشو میبینید؟؟؟نتونستم جلو خودمو بگیرم یه ناخنک بهش زدم ...
8 خرداد 1391

بدون عنوان

عزیز دل مامان سلام اومدم بگم که دیروز یه روز خوب واسه منو شما بود.دیروز رفتیم  خونه مامان سارا.این دور هم جمع شدن رو مدیون مامان ریحانا هستیم که چند روزی بوشهر هستن و باعث شد دوستای نی نی وبلاگی بوشهری دور هم باشن البته من وشما فقط دیروز رو کنارشون بودیم و خب فقط ١ساعت البته خیلی دوست داشتم بیشتر با هم باشیم اما بخاطر قولی که از هفته قبل بابت یه جشن کوچولو واسه ٨ماهگیت و سوراخ کردن گوشت داده بودم باید میرفتیم خونه مادربزرگ بابایی.از دیروز بگم که خیلی بمن خوش گذشت تو اون ١ساعت.نازی ریحان جون حسودیش میشد وقتی مامانش شما رو بغل کرده بود.و ماشالا اصلا یه جا بند نمیشد که بتونم یه عکس خوب از تو و سارا و ریحانا بگیرم.اما سارا گلی نشست ک...
8 خرداد 1391

عکسای جدید نانازی من

ادامه مطلبو از دست ندید ٨ماه و ٣روزگی فندق خانم من(خونه پدرجون) ٨ماه و ٣روزگی(در راه برگشت به بوشهر) ٨ماه و ٣روزگی(خونه خودمون) عاشق این عکستم میخوام بخورمت این لباسو مادر جون از گناوه واست خریده.دستش درد نکنه ٨ماه و ٤روزگی ببینید رومینا گلی کجاست ٢دقیقه بعد حالا ببینید کجاست این نشون میده عقب گرد بچه م خوبه ایول به جوجوی خودم ٨ماه و ٥روزگی و اکنون با راننده حرفه ای سالهای آینده آشنا شوید   بذار ببینم بابایی اینجا چیا گذاشته   بعدشم رفتیم حمام ...
4 خرداد 1391